یک شیشه حرف مفت دو گیلاس زهر مار
این سو نشسته ام من و آن سو نشسته یار
میزی شلوغ در هم و بر هم میان ماست
میزی که هست شاهد هر روز این قرار
در لابلای دود گمم من و او گم است
در پشت پلک های خودش ، پشت یک حصار
با هر نفس نفس نفسم بخیه می زنم
این لحظه را به لحظه دیگر ، به انتظار
رد می شوند ثانیه ها لحظه ها و من
هی گیر می دهم به خودم ، هی به روزگار
پا می شویم هر دو ولی راه مان جداست
ااو می رود به راه خودش...، تف به این قرار